خوب به چشاش نگاه کن
دلت میاد نظر نذاری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اگر توی این کلاس بودی شماره چند بودی؟؟؟؟
راستش رو بگید
هیزم شکن پیری از سختی روزگار و کهولت پشتش
خمیده شده بود و مشغول جمع کردن هیزم ازجنگل بود.
آخرسر آنقدر ناامید شده بود که هیزم ها را روی
زمین گذاشت وفریاد زد......دیگر تحمل این همه سختی
رو ندارم کاش همین الآن مرگ به سراغم می آمدومرا
با خود می برد.یکهومرگ بصورت اسکلتی وحشتناک
ظاهر شدوگفت ....چه میخواهی ای انسان فانی
شنیدم مرا صدا کردی.
هیزم شکن پیر با صدایی لرزان جواب داد...
ببخشیدقربان..ممکن است کمک کنیدتا
من این دسته هیزم را روی شانه ام بگذارم؟
گاهی ما از اینکه آرزوهایمان برآورده شوند..
سخت پشیمان خواهیم شد.....
پس مواظب باشید که چه آرزویی میکنید..
چون ممکن است برآورده شود و
آن وقت............
نظرتون راجع به این متن چیه؟
ببین گشنـــــــــــگی چه بلایی سر آدم میاره